جدول جو
جدول جو

معنی مقترن شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مقترن شدن
قرین شدن، همراه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقرون شدن
تصویر مقرون شدن
نزدیک شدن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترنم شدن
تصویر مترنم شدن
ترنم کردن آواز خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقن شدن
تصویر محتقن شدن
جمع شدن (شیر خون و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
سوزیدن سوختن سوخته شدن محترق گردیدن (گشتن) : چون اخترم شگفت مکن چندین گر محترق شدم از گردان خور. (مسعود سعد) سوزنده شدن سوزان شدن محترق گردیدن (گشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترد شدن
تصویر مسترد شدن
پس داده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتری شدن
تصویر مشتری شدن
خریدار شدن خریدار چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتتن شدن
تصویر مفتتن شدن
درفتنه افتادن، مفتون و عاشق شدن: (از فراق روی تو گشتم عدوی آفتاب و ز وصالت بر شب تاری شدستم مفتتن) (منوچهری. د. چا. 72: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتون شدن
تصویر مفتون شدن
در فتنه افتادن، عاشق شدن شیفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
به هم نزدیک کردن، با هم یار کردن نزدیک کردن، یار و رفیق کردن توضیح در فارسی بفتح راء استعمال شده: (نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با افتابش کنی مقترن. {} چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن) (ابوالموید رونقی بخاری. برگزیده شعر. 38)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول شدن
تصویر مقتول شدن
کشته شدن کشته شدن: (من شکسته بد حال زندگی یابم در آن زمان که بتیغ غمت شوم مقتول) (حافظ. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتر شدن
تصویر منتر شدن
سحر شدن افسون شدن، مسخره شدن دست انداخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به نزدیک شدن گرامی شدن بر کشیده شدن بشخصی بزرگ نزدیک شدن و نزد او اعتبار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرر شدن
تصویر مقرر شدن
نشاخته گشتن تعیین شدن برقرار شدن: (یک محکمه استیناف برای امور عدلیه مقرر خواهد شد) (متمم قانون اساسی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
شیفته شدن، واله گشتن، شیدا شدن، عاشق شدن، فریفته شدن، دلباخته گشتن، مجذوب شدن
متضاد: فتنه گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزه کارشدن، گناه کار شدن، تقصیر داشتن، تقصیرکارشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نزدیک شدن، قرین شدن، همراه شدن، مقرون گشتن، پیوستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتراض کردن، ایراد گرفتن، خرده گرفتن، انتقاد کردن، واخواهی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتراف کردن، اقرار کردن، خستو شدن، اذعان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمزمه کردن، نجوا کردن، زیرلب خواندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم زمان شدن، پیوستن، متصل شدن، قرین شدن، همراه گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارشدن، معلوم شدن، مشخص شدن، تعیین شدن، برقرار شدن، قرار گذاشته شدن، قرار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد